سوال...؟
بزرگترین چیزی که ذهنت رو درگیر کرده چیه؟ افکارت یا اتفاقات اطرافت؟
معتقدم نویسنده ها می تونن دو شکل عمل کنن، توی یک داستان ممکنه با افکار شخصیت ها دنبالت کنن و یا ممکنه اتفاقات اطراف شخصیت رو دنبال کنن.
خب توی زندگی واقعی چطوره؟ زندگی با افکار آدما پیش میره یا با اتفاقات؟
تنها جوابی که به ذهنت می رسه کلمهه ی پرمفهوم "نمی دونم" -ه
جذابیت آدمها توی چی خلاصه می شه؟ چرا صدای بعضی ها قشنگه؟ رفتار بعضی ها توی ذهنت می مونه یا حرفی که بهت زدن؟
حرف های آدم ها خوب توی ذهن بقیه می مونه. شاید خود فرد یادش نیاد اما یک نفر که با شنیدنش احساس خوبی بهش دست داده شاید هیچ وقت اون رو از یاد نبره! شاید هم جایی یادداشت کنه که عملا هیچ وقت نتونه فراموش کنه.
فکر کنم نوشتن واسه همینه که مهمه! اگر اون لحظه با تمام حواس بنویسی سالهای بعد هم یادت می مونه. شاید گاهی کلمات دقیق نباشن اما یک نشونه کافیه که به یاد بیاری! البته این گاهی جواب میده.
چرا آدم دلش می خواد بنویسه؟ چرا بعضی آدم ها احساسات رو با کلمات نشون می دن، بعضی با نماد و بعضی با زیبایی؟ چرا خط نوشته روی احساسات اون نوشته تاثیر داره؟ شاید هم احساسات باشن که به کلمات شکل می دن و اون کلمات می شن مثل آدما.
ولی چرا؟
دلیل انتخاب هنر در گوشه ی ذهنم، پاسخ این سوالاته؟ یا پاک کردن کلمه ی نمی دونم و جایگزین کردنش با شکل و نماد ندونستن؟ نمی دونم...
1402/06/28
کنج افکار...